لحظه های زندگی من
|
|||||||||
![]() |
جمعه پرسپولیس باخت.
اصلا حال اینکه بیام یه مطلبی بنویسم رو نداشتم. پیش دوستان کلی خیت شدم.
من از اون موقعی که این استیلی اومده بود کلا زیاد امیدوار نبودم. حالا هم همون چیزی که میترسیدیم شد. بگذریم. بالاخره این همه ما بردیم یه بارم این استقلال بیچاره ببره.
پارسال یه معلم ریاضی داشتیم خیلی کم حرف و پیر بود.
یه معلم عربی بد اخلاقم داشتیم که از بس از یکی از بچه های کلاس تعریف میکرد ، پسره بنده خدا تو کلاس تابلو شده بود. معلم فیزیکمون خیلی خوب بود.جوون و شاد.همیشه سر کلاسش مه سر حال بودن. خیلی هم خوب درس میداد.من دوسش دارم
معلم شیمیمون یه بچه ها سوسول بود.بچه میگفتن زن این حتما کتکش میزنه این قدر مظلومه.
معلم زیست هم آدم باهالی بود.هر چی من میگفتم بهم تیکه مینداخت.من همش سر به سرش میزاشتم.
در کل مدرسه ی بدی نبود اما نسبت به اسمش (نمونه دولتی ) خیلی امکاناتش ضعیف بود.
از امروز اصلا خوشم نمیاد. نمیدونم چرا وقتی بعضی صبح ها این احساس رو دارم ،روزم همونی میشه که انتظارشو داشتم. الان داشتم کتاب دین و زندگی رو نگاه میکردم.نمیدونم بعضی از مطالب این کتاب چه ربطی به دین داره. مثلا آلودگی محیط زیست و تولید انبوه کالا. من فیزیک رو خیلی دوست دارم.همینطور زیست رو.برا همینم اومدم تجربی.از ریاضی بدم نمیاد اما خیلی هم دوستش ندارم. تو درسای عمومی هم از ادبیات خوشم میاد.راستشو بخوایید من هنوز نفهمیدم ما چرا عربی می خونیم. تو عربی ضعیف نیستم ازش هم بدم نمیاد اما مدام فکر میکنم ما داریم وقتمونو تلف میکنیم.آخه عربی به چه درد ما میخوره؟ به هر حال من که مجبورم همه ی این درسا رو بخونم .حالا هم سعی میکنم با علاقه بخونم. سلام الان ساعت 7:45 است و من دارم اولین مطلب وبلاگمو مینویسم. برا خودم آرزوی موفقیت میکنم. امیدوارم بازدید از این وبلاگ لحظه های خوشی رو براتون فراهم کنه. صفحه قبل 1 صفحه بعد
|
![]() |
|||||||
![]() |